روز و شب زیر لبم اسم تو رو ذکر کنم
دوستم داشته باش، دوستم داشته باش
من به آن می ارزم که به من تکیه کنی
گل اطمینان را تو به من هدیه کنی
من به آن می ارزم که در این قربان گاه تو به دادم برسی
تو نجاتمم بدهی از غم بی هم نفسی
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به نو تقدیم کنم
دوستم داشته باش، دوستم داشته باش
من به آن می ارزم که به من تکیه کنی
گل اطمینان را تو به من هدیه کنی
تو به آن می ارزی که اسیر تو شوم
و به یمن نفست آنقدر زنده بمانم که پیر تو شوم
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به نو تقدیم کنم
عشق فرمان داده که به تو فکر کنم
روز و شب زیر لبم اسم تو رو ذکر کنم
و "وقتی عشق فرمان می دهد،
"محال" سر تسلیم فرود می آورد"
به نیروی عشقی که در نهان به خدا داشتم
و به قدرت پارسایی ها که در خلوت خویش ورزیده ام
و به اعجاز ایمانم به نور،
بر سر این قیامت انفجارهای بی امان فریاد زدم:
آرام!
با تازیانه ی یقین،
بر سر و روی امواج عصیانی این دریای طوفان زده،
چندان نواختم که از درد و داغ اشک آمیزی
که در التماس های آمرانه ام یافتم،
یقین کردم که طوفان این قیامت آتش و رنگ و نور
فرو خواهد نشست
و این انفجارهای دیوانه فرو خواهد خفت
و چنین شد.
شبم روز شد و "نار"م، "نیروانا".
حریق نمرودی بر من گلستان ابراهیمی گشت.
هر گلوله ی آتشی، گل سرخی!
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 40740